من که هستم؟!....
به گمانم من همان بارش بی وقفه در شب های زمستانم....چشمانم که اینگونه می گویند...شاید هم همان مفهوم زمان گذشته ام...آخه خاطراتم اینگونه می گویند..من معنای تناقض هستم..جامعه ام مرا اینگونه توصیف کرد...من فریادم...این یکی را سکوتم گفت...
نمی دانم از کجا شروع شده ام!!...اول هستم یا اخر؟!...ایا در هنگام مرگ حس مفید بودن دارم یا تنها یک دروغ کاذب بودن؟!...ایا انکه می خواستم بودم؟!..
چرا مانده ام؟!..چرا می نویسم؟!..چرا هرچه سعی می کنم نمی توانم همچون دیگران باشم؟!...چرا در ناامیدی هایم چراغی سوسو می زند که بگوید بمان...نرو...هنوز جای داری...
چرا من باید سختی بکشم که به گفته ی دیگران مرد شوم و به هیچ جا نرسم ، ولی خیلی های دیگر مرد نشده همه جانبه بشوند؟!...
نمی دانم!..اینها افکار و سولات مبهم من هستند...فقط می دانم اگر در نطفگی و پیش از طفولیت ، خداوند بزرگ پیش نمایشی از این دنیا به من می داد ، در رحم مادر خود را حلقه آویز می کردم...
ای آدم...تو به چه چیز این دنیا دل بسته بودی؟!...هه...تو نیز همچون من درگیر تقدیر بودی....
نمی دانم از کجا شروع شده ام!!...اول هستم یا اخر؟!...ایا در هنگام مرگ حس مفید بودن دارم یا تنها یک دروغ کاذب بودن؟!...ایا انکه می خواستم بودم؟!..
چرا مانده ام؟!..چرا می نویسم؟!..چرا هرچه سعی می کنم نمی توانم همچون دیگران باشم؟!...چرا در ناامیدی هایم چراغی سوسو می زند که بگوید بمان...نرو...هنوز جای داری...
چرا من باید سختی بکشم که به گفته ی دیگران مرد شوم و به هیچ جا نرسم ، ولی خیلی های دیگر مرد نشده همه جانبه بشوند؟!...
نمی دانم!..اینها افکار و سولات مبهم من هستند...فقط می دانم اگر در نطفگی و پیش از طفولیت ، خداوند بزرگ پیش نمایشی از این دنیا به من می داد ، در رحم مادر خود را حلقه آویز می کردم...
ای آدم...تو به چه چیز این دنیا دل بسته بودی؟!...هه...تو نیز همچون من درگیر تقدیر بودی....
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۹/۲۰ ساعت ۱۱:۹ ب.ظ توسط سجاد
|
سلام دوستان..ممنون که از وبلاگ خودتون دیدن کردین..