قدم در راهروان زندگی..شاید این عنوانی باشد که به فکرم آمد..تو خواب را بسیار دوست داری ، چون برای لحظاتی تو را از منظر دیدگاه این رهروان دور می دارد ، و چه بسا غنیمت باشد...
در هنگام بیداری یا گذشته هایت نمایان می شوند ، یا آینده ات که نمیدانی که چگونه می خواهی آن را بسازی ، یا اصلا ساخته می شود؟!...هر چه هست تو در حال زندگی نمی کنی. روزهایت را آغاز می کنی و با برخورد به مشکلات به خود و بخت و اقبالت لعنت می فرستی ، خیلی ساده ، ولی نمیگویی شاید همین لعنت ها دلیل مشکلات آینده اند ، به خود اتکا نمی کنی و زود میگویی که تمام درب ها به رویم بسته شده است و هیچ راهی نیست ، ولی نمیگویی اگر قرار بود راهی نباشد آنجا درب نبود ، دیوار بود....به خود ایمان نداری و فراموش کردی که انسانی ، شاید هم انسانیت را نیاموختی...نمی دانم چه برنامه ای دارد این دنیا که تمام بیچارگان در پی آزاذی و تمام آزادگان در پی بیچارگی اند!...
میدانم ، گفتارم کمی بی هدف در واقعییت ها پر می گشاید ، ولی شاید این نوشتار به نوعی بیانگر خودشناسی باشد. اینکه بگوید خود را بشناس ، ایمان بیاور ، تلاش کن و بعد اگر توانستی آزاده یا بیچاره باش...من که گمان نمی کنم این راه پایانی داشته باشد....